خاطرات من - خاطره از انشا نوشتن در مدرسه - یکی از خاطره های جالبی که در دوران راهنمایی در مدرسه طرف مزار به خاطر میارم خاطره ای مربوط به نوشتن انشا بود. معمولاً موضوع انشاها در دوران ابتدایی و راهنمایی در مورد فصلها بخصوص فصل بهار و فصل تابستان و شغل که درآینده می خواهیم چه کاره شویم، علم و ثروت و والدین بخصوص درباره مادر، یا ایام خاصی مثل سیزده بدر و شب یلدا، و حتی انشا درباره خاطره و خاطراتی که تلخ و شیرین بودند، بود. اما گاهی هم معلم ها انگار لطف می کردند و موضوع انشا را آزاد اعلام می کردند! در خاطرم هست که وقتی موضوع انشا درباره یک چیز خاصی بود انشاء نوشتن سخت بود. ولی وقتی موضوع انشاء درمورد هر چیز دلبخواهی که میشد انشاء نوشتن هم راحت بود و هم لذت بخش. آن روز هم با وجود اینکه موضوع انشاء آزاد بود من تنبلی کرده بودم و انشاء ننوشته بودم. گرچه آن دوران بیشتر معلم ها بچه هارا تنبیه می کردند. ولی فکر می کنم که معلم فارسی ما اهل تنبیه از نوع کتک زدن اینها نبود. ولی احتمالا رفتار معلم فارسی طوری بود که حتی سرزنش یا تنبیه معمولی و ساده اش هم برای ما به نظر افت داشت. بعد از زنگ تفریح وقتی به کلاس رفتم بچه ها از همدیگر در مورد موضوع انشایی که نوشته اند می پرسیدند. یکی دو تا از دانش آموزان از من در مورد انشایم پرسیدند و گفتم ننوشته ام. گفتند ای بابا! می تونستی یکی از شعرهای کتابای فارسی رو انتخاب کنی و در موردش انشا بنویسی. شهرام گفت: من خودم داستان دو درخت رو از کتاب فارسی واسه موضوع انشام انتخاب کردم.
وقتی از زنگ تفریح آمدیم به سر کلاس تا حضور معلم حدود پنج دقیقه ای طول کشید. این مکالمه من و شهرام و داود که انجام شد، من در حالی که بچه ها شلوغ می کردند و کسی هم حواسش به من نبود شروع کردم در مورد همان داستان دو درخت کتاب فارسی سالهای گذشته که الان درخاطرم نیست که در کتاب چندم (شاید برای دوران ابتدایی بوده) خلاصه داستان را به عنوان انشاء نوشتم. معمولاً در کلاس های حدود چهل نفری ما نوبت به یک چهارم دانش آموزان هم نمی رسید که انشاء شان را بخوانند. از قضای حادثه معلم مرا صدا کرد و برگه ام را برداشتم و رفتم و انشایم که همان خلاصه داستان دو درخت در کنار خطوط سیم پیام بود رو قرائت کردم. همین که انشاء خوندنم تموم شد، آن دو نفر که انگار از اول شروع کردن من به انشاء خوندن قاطی کرده بودند، بلافاصله شروع به اعتراض کردند. به معلم گفتند که این از روی انشاء ما نوشته. معلم هم بعد از بازجویی از من از شهرام خواست انشاءش را پیش او ببرد. معلم دو انشاء را مقایسه کرد و گفت: از روی تو ننوشته و از من رفع اتهام شد!