جغد شب

جغد شب های تار

جغد شب

جغد شب های تار

حالی که جغدها در دل تاریکی شب می برند.

هم تراز خط راه آهن چینه خاکی که پشت چنارهای قدیمی در امتداد خط آهن تا پل هوایی رفته اند. هو هوی جغدها شنیده می شود. هو هویی که با نوای ناله می گویند که چه حالی در دل تاریکی و خلوت شب می برند. آنها هر شب روباه ها را می بینند که به دنبال شکار می آیند. خارپشت  که بارها می دیدمش و در تاریکی مراقب رفتارهای من بود.. جغدها به دارکوبها می نگرند که با درختان معامله می کنند.. حیوانها حالی در رویای تاریکی می برند که ما نمی بریم... شب های طولانی که جغدها مراقبند و می خواهند بفهمند عاقبت کدام یک از این شبهای تاریک و آرام، روباه خارپشت را به خواب ابدی فرو خواهد برد.. چه حالی که جغدها در دل تاریکی شب می برند و ما نمی بریم..ما مرده ایم..

حمله گرگها در دل تاریکی شب

یک شب در دل تاریکی شب گرگها کنار مرز قلعه مخفی شده بودند که به من حمله کنند. قلعه در خاموشی مطلق فرو رفته بود و پشت بام قلعه نبودم آمده بودم توی ایوان. چه حالی می کنند حیوانات درنده شب. در تاریکی پهناور مانند نهنگ هر طرف بخواهند می روند..حال می کنند.. خاموشی و تاریکی و آرامش... حتی قدر حیوانات هم اهمیت نداریم... حتی قدر حیوانات هم آرامش و خاموشی و حال به ما نمی دهند... وقتی حال و خاموشی رفت، گرگها هم فرار کردند و به منطقه تاریکی و خلوت و آرامش خود رفتند.. ما را تنها گذاشتند و فرار کردند.. مارا در بیرون دریای خاموشی و تاریکی و آرامش رها کردند و خودشان به دل تاریکی و خلوت و آرامش شب پناه بردند.. حتی درندگان هم از ما بهترحال می کنند.. احتمالا رفتند که در گوشه ای خلوت کنند و به نوای جغدها و کفتارها گوش بدهند.. رفتند در دریای بیکرانه خلوت و تاریکی شب، آرامش بیابند.. وای به حال ما که از کفتارها و جغدها هم عقبتریم...بدا به حال ما..

یادشبهای کویر لوت بخیر

شبهای کویر لوت یادش گرامی باد... شبهای خلوت روی پشت بام قلعه نگهبانی میدادم. از پشت بام به پایین نگاه میکردم. نوای کفتارهای و شغالها از دور می آمد. چه شبهایی بود و قدرش را نفهمیدم. آرامش و خلوت و تاریکی مطلق میشد. حیف شد حیف. کاش میشد دوباره قلعه ای در بیابان خالی داشتم و شبها تا نیمه شب به هوی هوی جغدها و شغالها و شکار روباهها فکر می کردم.. دیر فهمیدم.

جغد تاریکی شب

گاهی شبها می رفتم کنار ریل آهن قدم می زدم و بیهوده برای هیچ فکر می کردم. بیشتر وقتها حتی تا دو و نیم نیم شب اونجا در تنهایی و وحشت می موندم. گاهی در در دل تاریکی شب نوای حوه حوه جغدها از بالای درختهای چنار می آمد. چقدر حال میداد میشد که در کنار درختهای چنار تختی داشتم و شب رو همونجا دراز می کشیدم و به نوای جغدها گوش می کردم. چقدر به آرامش و خلوت احتیاج داشتم. حیف که دنیا پر از حیوانهایی شده که ناامنی را پر نموده اند. دریغ از شبی در آرامش و خلوت در ایوانی یا تحت شاخه و برگهایی که نوای جغدها و شغالها و کفتارهایی از دور می آید. لعنت به حیوانهای دو پا که حیات را به دیوانگی فرو برده اند.