جغد شب

جغد شب های تار

جغد شب

جغد شب های تار

خیمه شب باز و مترسک های خیمه شب بازی

زمیر ناخودآگاه حکم همان مرد خیمه شب باز را دارد و ما مترسک هایی هستیم که در اختیار زمیر ناخودآگاهم هستم.

اشکال کار اینجاست که من در مورد افراد دور و برم و همه، اوامری به ناخودآگاهم می فرستم که دلیل می شود که من خودم را لایق خانه هفتصد میلیون دلاری نبینم. این اطلاعات مضحکی که من در مورد افراد به آن بخش تقدیرساز خودم می فرستم، دلیل این افکار و باورهای مضحکی است که در مورد لیاقت و شان خودم در داشتن مواهب حیات به من تحمیل می شود(از جانب خودم در گذشته).

اشکال اینجاست که من، اون مخزن رو از اطلاعات کافی پر نمی کنم و منتظرم که اتفاق بیفتد.

اشکال کار اینجاست که   نمی خواهم. هنوز بطور نیمه مخزن پر نشده اون فکر رو ول میکنم.(که زرنگ باشم).

باید دید، اون موقعی که اراده کرده بودم که منبعد زرنگ باشم، چه افکاری داشتم،  اشکال اینجاست که ما وقایعی را می بینیم که باعث می شود که اراده خود را فراموش نماییم.. از فرستادن اطلاعات لازم به مخزن جلوگیری نماییم..

باید در آن حسی که اراده می کنیم طوری باشیم، باقی بمانیم و فهرست آن افکار را به خاطر بسپاریم.. اشکال اینجاست که من اگر خانه ششصد میلیونی و شصت خدمتکار داشته باشم، بازهم دچار احساسات بد خواهم شد، اشکال اینجاست که از الان، آن احساسات بد را به داشتن آن ویلا و خدمتکارها نسبت می دهم. در حالی که آن احساسات بد آِینده هیچ ربطی به موفقیتی که خواهم داشت ندارد. لذا دقیقه طلایی اینجاست که وقتی به موهبت های آینده فکر می کنیم باید و باید، به احساسات بد آِینده خیلی فکر کنیم. تلقین های لازم را برای آن عواطف بد آماده کنیم. افراد موفق، همین را انجام می دهند.

زمانی که اراده می کنم که زرنگ و موفق باشم، طبعتاً به شادی دنیا فکر می کنم، به مجرد اینکه شادی دنیا را از خاطر می برم، شروع به پر کردن مخزن مغز از نامربوطها می نمایم.

عوض اینکه به محمود بگن، تو فقط فکر کن برامون حرف بزن..فقط تو یی که چیزهایی که ما هیچوقت نمیتونیم بفهمیم رو می فهمی

محمود یه مغز متفکر محضه. چیزهایی رو اون میتونه بفهمه در مورد حیات، هدف،ضمیرناخودآگاه، عادتها و طرزکار مغز و اعتقادات انواع مردم و شبهات و غیره که هیچکی نمیتونه. وقتی بین افراد حرف میزنه و حرفهایی میزنه که میتونه طرزفکر یه نفر منقلب کنه، طرف پیش خودش میگه فلانی از این حرفا که این میزنه نمی گه هیچوقت... بعدش محمود میشه یه دیونه. که همون حرفایی که بقیه کله گنده های معنوی و فکری و مردمی و مالی میزنن رو نمیزنه. حرفایی میزنه که معلوم نیست به چه دردی میخوره... چون محمود طوری حرف میزنه که انگار خدا اونطوری که مردم یا مومنا میگن نیست. حیات چیز دیگه ایه نه اونطور که همه فهمیدیم...

عوض اینکه به محمود بگن، تو فقط فکر کن برامون حرف بزن..فقط تو یی که چیزهایی که ما هیچوقت نمیتونیم بفهمیم رو می فهمی، توئی که فکرمون و میتونی باز کنی..هزاران ماه  تو یه دقیقه میتونی مارو جلو بندازی...

میگن: یه نگا به خودت بنداز... تراژدی زندگی نکبت بارت و یه نیگا بنداز... عوض شو... بیا به ما حال بده...