-
خاطرات من - خاطره از تنبیه معلم ها
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 14:13
خاطرات من - خاطره از تنبیه معلم ها: در دوران ابتدایی معلم ها کتک می زدند. ولی در دوران راهنمایی که بچه ها شرَ و شیطان می شوند شدت کتکی که معلم ها می زدند خیلی بدتر بود. یک ناظری که در دوران ابتدایی معلم بود و اسمش الان درخاطرم نیست، دائماً یک شلنگ حدود سی سانتی متری دستش بود. ولی از بین تمام خاطره های ما از کتک زدن و...
-
خاطرات من - خاطره از انشا نوشتن در مدرسه
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 14:13
خاطرات من - خاطره از انشا نوشتن در مدرسه - یکی از خاطره های جالبی که در دوران راهنمایی در مدرسه طرف مزار به خاطر میارم خاطره ای مربوط به نوشتن انشا بود. معمولاً موضوع انشاها در دوران ابتدایی و راهنمایی در مورد فصلها بخصوص فصل بهار و فصل تابستان و شغل که درآینده می خواهیم چه کاره شویم، علم و ثروت و والدین بخصوص درباره...
-
خاطرات من - خاطره از شهداد
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 14:12
خاطرات من - خاطره از شهداد : شبی که سه گرگ کویر لوت کمین کرده بودند! - اواخر خدمت سربازی به پاسگاه امیرآباد شهداد که در دل خشک و داغ کویر لوت واقع بود منتقل شدم. رسم پاسگاه این بود که روزها جلو در یا محوطه و شبها باید در پشت بام نگهبانی می دادیم. تعدادی سگ فقیر و بینوا هم که معمولا در هر کجا بطور گله ای یافت می شوند...
-
خاطرات ختنه تو سن بالا
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 14:12
خاطرات ختنه تو سن بالا : من سوم ابتدایی بودم که پدرم تصمیم به ختنه کردن من و برادر کوچکترم که اول ابتدایی بود گرفت! عجب خاطره ای ری بود! هیکلم برای اینکار خیلی گنده بود! البته در محیط ما این جور کارهای عجیب غریب خیلی زیاد اتفاق می افتد و جای نگرانی نیست! مرا فرامرز دندان کش که از هر انگشتش هزارتا هنر می بارد ختنه کرد....
-
خیمه شب باز و مترسک های خیمه شب بازی
جمعه 28 اسفند 1394 22:12
زمیر ناخودآگاه حکم همان مرد خیمه شب باز را دارد و ما مترسک هایی هستیم که در اختیار زمیر ناخودآگاهم هستم. اشکال کار اینجاست که من در مورد افراد دور و برم و همه، اوامری به ناخودآگاهم می فرستم که دلیل می شود که من خودم را لایق خانه هفتصد میلیون دلاری نبینم. این اطلاعات مضحکی که من در مورد افراد به آن بخش تقدیرساز خودم می...
-
حال کردن با نداری بقیه
سهشنبه 4 اسفند 1394 03:51
-
عوض اینکه به محمود بگن، تو فقط فکر کن برامون حرف بزن..فقط تو یی که چیزهایی که ما هیچوقت نمیتونیم بفهمیم رو می فهمی
سهشنبه 4 اسفند 1394 03:51
محمود یه مغز متفکر محضه. چیزهایی رو اون میتونه بفهمه در مورد حیات، هدف،ضمیرناخودآگاه، عادتها و طرزکار مغز و اعتقادات انواع مردم و شبهات و غیره که هیچکی نمیتونه. وقتی بین افراد حرف میزنه و حرفهایی میزنه که میتونه طرزفکر یه نفر منقلب کنه، طرف پیش خودش میگه فلانی از این حرفا که این میزنه نمی گه هیچوقت... بعدش محمود میشه...
-
نظریه تکامل میمون ها داروین... توضیح دهنده علت رفتارهای دیوانه ها
یکشنبه 25 بهمن 1394 23:25
-
تکنیک خوردن گوشت م.ر.ی.... پیدا شد.
دوشنبه 12 بهمن 1394 01:52
یکشنبه 11 بهمن : تکنیک خوردن گوشت م.ر.ی.... پیدا شد. دوشنبه 12 بهمن : رفتن به مخابرات و تغییرپهنای باند به دویست و پنجاوشش.
-
ناله مرغابی های در حال عبور از شهداد کرمان
جمعه 1 آبان 1394 02:52
نیمه شبهای شهداد مقابل پاسگاه داخل اتاقک نگهبانی می دادیم. به گمانم پاییز بود. نیمه شبها نوای غمگین مرغابی هایی از جاده و از لابه لای نخل های میان جاده به گوش می آمد. مرغابی هایی که از کویر شهداد عبور می کردند و شب هنگام روی نخل ها در حال راحتی و تجدید قوا برای ادامه مهاجرت خود بودند. هرگز آنها را ندیدم ولی نوای...
-
حالی که جغدها در دل تاریکی شب می برند.
پنجشنبه 30 مهر 1394 02:55
هم تراز خط راه آهن چینه خاکی که پشت چنارهای قدیمی در امتداد خط آهن تا پل هوایی رفته اند. هو هوی جغدها شنیده می شود. هو هویی که با نوای ناله می گویند که چه حالی در دل تاریکی و خلوت شب می برند. آنها هر شب روباه ها را می بینند که به دنبال شکار می آیند. خارپشت که بارها می دیدمش و در تاریکی مراقب رفتارهای من بود.. جغدها به...
-
حمله گرگها در دل تاریکی شب
پنجشنبه 30 مهر 1394 02:35
یک شب در دل تاریکی شب گرگها کنار مرز قلعه مخفی شده بودند که به من حمله کنند. قلعه در خاموشی مطلق فرو رفته بود و پشت بام قلعه نبودم آمده بودم توی ایوان. چه حالی می کنند حیوانات درنده شب. در تاریکی پهناور مانند نهنگ هر طرف بخواهند می روند..حال می کنند.. خاموشی و تاریکی و آرامش... حتی قدر حیوانات هم اهمیت نداریم... حتی...
-
یادشبهای کویر لوت بخیر
پنجشنبه 30 مهر 1394 02:16
شبهای کویر لوت یادش گرامی باد... شبهای خلوت روی پشت بام قلعه نگهبانی میدادم. از پشت بام به پایین نگاه میکردم. نوای کفتارهای و شغالها از دور می آمد. چه شبهایی بود و قدرش را نفهمیدم. آرامش و خلوت و تاریکی مطلق میشد. حیف شد حیف. کاش میشد دوباره قلعه ای در بیابان خالی داشتم و شبها تا نیمه شب به هوی هوی جغدها و شغالها و...
-
جغد تاریکی شب
پنجشنبه 30 مهر 1394 02:03
گاهی شبها می رفتم کنار ریل آهن قدم می زدم و بیهوده برای هیچ فکر می کردم. بیشتر وقتها حتی تا دو و نیم نیم شب اونجا در تنهایی و وحشت می موندم. گاهی در در دل تاریکی شب نوای حوه حوه جغدها از بالای درختهای چنار می آمد. چقدر حال میداد میشد که در کنار درختهای چنار تختی داشتم و شب رو همونجا دراز می کشیدم و به نوای جغدها گوش...