خاطرات ختنه تو سن بالا : من سوم ابتدایی بودم که پدرم تصمیم به ختنه کردن من و برادر کوچکترم که اول ابتدایی بود گرفت! عجب خاطره ای ری بود! هیکلم برای اینکار خیلی گنده بود! البته در محیط ما این جور کارهای عجیب غریب خیلی زیاد اتفاق می افتد و جای نگرانی نیست! مرا فرامرز دندان کش که از هر انگشتش هزارتا هنر می بارد ختنه کرد. ( برای افراد فراموشکار : برادر کوچکترم را هم!). چرا می گویم از هر انگشتش هزار تا هنر می بارد؟ چون این مرد ( که همدهاتی پدرم و الان قرن هاست همشهری همدیگریم)، شغل و تخصص اولی و اصلی اش سلمانی بود! تعزیه هم (می رفت در دهاتمان ) می خواند! دندان هم می کشد! ( هنوز هم). شعر هم می گوید! دامدار هم هست و ....
خلاصه! استرس روز ختنه شدن هنوز یادم هست! در اتاقی که الان بعد از طرح عقب نشینی شهرک الان جزو خیابان یا نمی دانم شاید عابر پیاده ست، با رنگ دیواری که تا یک متر آبی پر رنگ بود.. نگران کننده ترین و تنش زا ترین چیزی که فکرم را در آن صبح شوم آلوده کرده بود در عمق دلم احساس ناراحتی عمیقی از پایین کشیدن تنبان در جلوی یک نفر دیگر آنهم این که باید خودم این کار را با اعلان و سلامت عقل کامل قبلی انجام بدهم بود، آنهم یک غریبه! (برای خوندان خاطره در مورد ختنه من در سن بالا و همچینین خاطره ای جدید در مورد خاطره بزرگسالان به ادامه مطلب رجوع نمایید)
هنوز آن احساس ناراحتی و غم را یادم می آید. یادم نیست آن موقع هیچ وقت به این موضوع فکر می کردم که چرا تا بحال من ختنه نشده ام یانه؟ مطمئناً این فکر را نمی کردم... آن موقع من به شدت فردی ترسو و احساساتی شدید و مفرط بودم از هر جنبنده ای وحشت داشم و بیشتر مواقع بیمار بودم و شبها کاوس های بدی می دیدم البته موقعی بیداری... وقتی شب می خوابیدم یعنی دراز می کشیدم وبیمار هم بودم می دیدم که اجنه در اتاق فوق الذکر را باز می کردند و می آمدند تو... البته این یک توهم بود و مرتباً تکرار می شد... (این علت و توجیه ترس من از فکر پایین کشیدن تنبانم بود).بعد چیزی که الان یادم هست بقیه کار ختنه کردن فرامرز بود! فکر کنم اول برادرم رفت زیر عمل. به گمانم مادرم یک چادری چیزی حایل کرده یا شاید این یک فرضیه باشد...خلاصه نوبت من شد! ختنه به روش سنتی خیلی فرق دارد.. من که فقط سنتی اش را دیده ام و هنوز بچه دار هم نشدم تا مدرن اش را هم ملاحظه کنم! این را گفتم که بگویم نمی دانم الان هم دکترها کاری که فرامرز با من کرد را می کنند یانه! او آلت تناسلی را یکبار در دهان گرفت! بعد چیزی شبیه قلم ( خوشنویسی را ) به جانم انداخت و خون خیلی زیادی هم از ما بیچاره ها رفت... ختنه سوران های ما هم مثل بقیه چیزهای فرهنگ فامیل های ما بود! کادو آوردن ها و ... خیلی یادم نمی آید... خنده دار ترین جای این قضیه شلوارهایی بود که مادرم برای برای هر دو ما آماده کرد... یادم رفت بگویم بعداز ختنه شدن حداقل شاید یک هفته ما هر دو در خانه خودمان بستری بودیم... بعد از یک هفته یا چند روز آن شلوارهای کذایی آماده شد و می پوشیدیم و در خانه راه می رفتیم و جلو در رویمان نمی شد که برویم! ( یادم می آید که گاهی مجبور می شدم بروم پشت و در فقط کله خودم را می بردم بیرون... وای از این مشکلات که دل آدم را سیاه می کند!). چند سال بعد که کمی بالغ تر شده بودیم، خیلی از آن شلوارها یاد می کردیم و می خندیدیم... نمی دانم چرا همان اول نمی خندیدیم! عجب خاطره ی غم انگیزی ...
خاطره ختنه 2- یک خاطره دیگر هم در مورد ختنه اخیراً پیش آمد! در یک سایت خارجی در حال چت کردن به زبان انگلیسی بودم. در اتاق عمومی درخواست کردم یکی به خصوصی بیاید. یکی به پنجره خصوصی آمد و معلوم شد که اسمش جیمی است و اهل لندن است. نکته خیلی جالب این بود که او یهودی بود و اون روز یعنی روزی که داشتیم چت می کردیم و در سن 17 سالگی ختنه شده بود! پرسیدم مگه این یه رسمه بین شما یهودیا؟ گفت آره ما تو سن بالا ختنه می کنیم! گفتم خیلی بدبختین که! گفت آره زندگی سختی داریم! بعد منم همین خاطره بالا رو از ختنه خودم تو سن بالا براش گفتم و برای اینکه دلش بسوزه بهش گفتم که قدیما ماها تو نهایتاً در شش هفت سالگی ختنه می شدیم، که الان شده زیر یکسال حتی زیر یکماه! بیچاره با درد و خونریزی که کشیده بود لابد خیلی از شنیدن این غبطه خورد!